ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی | ||||
آخرین مطالب |
"وعد الله الذین آمنوا منکم و عملوا الصالحات لیستخلفنهم فى الارض کمااستخلف الذین من قبلهم..." ظاهر اینکه آیه در اینجا قرار گرفته این است که در ذیل آیات سابق سوره نازل شدهباشد، و چون سوره مدنى است، و در مکه و قبل از هجرت نازل نشده، این آیه نیز مدنى است،همچنان که سیاقش و مخصوصا سیاق ذیلش این احتمال را تایید مىکند. در نتیجه این آیه وعده جمیل و زیبایى استبراى مؤمنین که عمل صالح هم دارند، به آنان وعده مىدهد که به زودى جامعه صالحى مخصوص به خودشان برایشان درستمىکند و زمین را در اختیارشان مىگذارد و دینشان را در زمین متمکن مىسازد، و امنیت راجاىگزین ترسى که داشتند مىکند، امنیتى که دیگر از منافقین و کید آنان، و از کفار وجلوگیریهایشان بیمى نداشته باشند، خداى را آزادانه عبادت کنند، و چیزى را شریک او قرارندهند. پس در جمله"وعد الله الذین آمنوا منکم و عملوا الصالحات"کلمه"من"تبعیضىخواهد بود نه بیانى، و خطاب در آن، به عموم مسلمین است که در میان آنان، هم منافق هستو هم مؤمن، و مؤمنین ایشان نیز دو طایفهاند، یکى کسانى که عمل صالح مىکنند، و گروهدیگر آنان که عمل صالح ندارند، ولى وعدهاى که در آن آمده مخصوص کسانى است که همایمان داشته باشند و هم اعمالشان صالح باشد و بس. و در جمله"لیستخلفنهم فى الارض کما استخلف الذین من قبلهم"دو احتمالهست، یکى اینکه مراد از استخلاف این باشد که خداى تعالى به ایشان خلافتى الهى نظیرخلافت آدم و داوود و سلیمان داده باشد، همچنان که درباره خلافت آدم فرمود: "انى جاعلفى الارض خلیفة" (1) و درباره داوود فرموده: "انا جعلناک خلیفة فى الارض" (2) و دربارهسلیمان فرموده: "و ورث سلیمان داود" (3) که اگر مراد از خلافت این باشد، قهرا خلفاى قبل ازایشان خلفاى خدا، یعنى انبیاى او و اولیایش خواهد بود، و لیکن به دلیلى که مىآید ایناحتمال بعید است. احتمال دوم اینکه مراد از"خلافت"ارث دادن زمین به ایشان و مسلط کردن آنان برزمین باشد، همچنان که در این معنا فرموده: "ان الارض لله یورثها من یشاء من عباده، والعاقبة للمتقین" (4) و نیز فرموده: "ان الارض یرثها عبادى الصالحون" (5) که بنابر این احتمال،مراد از خلفاى قبل از ایشان مؤمنین از امتهاى گذشته خواهد بود، که خدا کفار و منافقین آنها راهلاک کرد، و مؤمنین خالص ایشان را نجات داد، مانند قوم نوح و هود و صالح و شعیب، همچنان که در آیه"و قال الذین کفروا لرسلهم لنخرجنکم من ارضنا او لتعودن فى ملتنا فاوحى الیهمربهم لنهلکن الظالمین، و لنسکننکم الارض من بعدهم ذلک لمن خاف مقامى و خافوعید" (6) است و اینان کسانى هستند که خود را براى خدا خالص کردند و خدا نجاتشان داد، و درنتیجه جامعه صالحى تشکیل داده و در آن زندگى کردند، تا آنکه مهلتشان طول کشیده، دلهایشان قساوت یافت. اما قول کسى (7) که گفته: مراد از مستخلفین قبل از ایشان، بنى اسرائیل است که خدابعد از هلاک کردن فرعون و لشگریانش سر زمین مصر و شام را به ایشان ارث داده، و در آنمکنتشان داد، همچنان که درباره آنان فرمود: "و نرید ان نمن على الذین استضعفوا فىالارض و نجعلهم ائمة و نجعلهم الوارثین و نمکن لهم فى الارض" (8) حرف صحیحى نیست. زیرا آیه مورد بحث از مردمى خبر مىدهد که بعد از ارث بردن زمین، اجتماعى صالحتشکیل دادند و قوم بنى اسرائیل بعد از نجاتشان از فرعون و لشگرش، هرگز از کفر و نفاق و فسقخالص نگشتند، و مصداق"الذین آمنوا و عملوا الصالحات" نشدند، و به نص قرآن کریم درآیاتى بسیار هرگز و در هیچ دورهاى چنین روزى به خود ندیدند، و با اینکه اجتماع ایشانهمواره از کفار و منافقین و صالحان و طالحان متشکل مىشده، دیگر معنا ندارد که استخلافایشان را مثل بزند براى استخلاف"الذین آمنوا و عملوا الصالحات". و اگر مراد از تشبیه اصل استخلاف ایشان، به استخلاف خلفاى قبل از ایشان - کهفرضا بنى اسرائیل باشند چه خوب و چه بد - بوده باشد، در این صورت احتیاجى نبود کهمجتمع اسرائیلى را پیش بکشد، و به آنان تشبیه کند و حال آنکه امتهاى موجود در زمان نزولآیه و قبل از آن بسیار قوىتر و پرجمعیتتر از بنى اسرائیل بودند مانند روم و فارس و کلده و غیرایشان، همچنان که در آیه"اذ جعلکم خلفاء من بعد قوم نوح" (9) و آیه"اذ جعلکم خلفاء منبعد عاد" (10) بدون هیچ تشبیهى این امت را جانشینان امتهاى قبل دانست، و حتى کفار ازاین امت را هم خلفاى اقوام پیشین خواند و فرمود: "و هو الذى جعلکم خلائف الارض" (11) و نیزفرمود: "هو الذى جعلکم خلائف فى الارض فمن کفر فعلیه کفره" (12) . حال اگر بگویى چرا جایز نباشد که تشبیه در آیه مورد بحث، تشبیه به بنى اسرائیلباشد؟آنگاه حق این مجتمع صالح را با جمله بعدىاش اداء نموده و بفرماید: "لیمکنن لهمدینهم..."؟در جواب مىگوییم: بله، اشکالى ندارد، جز اینکه همان طور که گفتیم، بنابر ایندیگر وجهى ندارد که امت اسلام از میان همه امم تنها جانشین بنى اسرائیل باشند، وجانشینى این امت تنها به جانشینى بنى اسرائیل تشبیه گردد. "و لیمکنن لهم دینهم الذى ارتضى لهم"تمکین هر چیزى بر قرار کردن آن است درمکان و این کنایه است از ثبات آن چیز، و زوال و اضطراب و تزلزلناپذیرى آن، به طورى کهاگر اثرى داشته باشد هیچ مانعى جلوى تاثیر آن را نگیرد و در آیه مورد بحث تمکین دین عبارتاست از اینکه: آن را در جامعه مورد عمل قرار دهد، یعنى هیچ کفرى جلوگیرش نشود، و امرشرا سبک نشمارند، اصول معارفش مورد اعتقاد همه باشد، درباره آن اختلاف و تخاصمىنباشد، و این حکم را خداى سبحان در چند جاى از کلامش کرده که اختلاف مختلفین درامر دین علت و منشاى جز طغیان ندارد، مانند این آیه"و ما اختلف فیه الا الذین اوتوه من بعد ماجائتهم البینات بغیا بینهم" (13) . و مراد از دین ایشان، آن دینى که برایشان پسندیده، دین اسلام است.و اگر دین را بهایشان اضافه کرد، از باب احترام بود و نیز از این جهتبود که دین مقتضاى فطرت خود آنان بود. و جمله"و لیبدلنهم من بعد خوفهم امنا"مانند جمله"و لیمکنن لهم"عطف استبرجمله"لیستخلفنهم"و اصل معنا"لیبدلن خوفهم امنا"بوده، به طور سادهتر اینکه در واقع بایدمىفرمود"ترس ایشان را مبدل به امنیت کردیم"ولى فرموده"ایشان را بعد از ترس، مبدل بهامنیت کردیم"و تبدیل را به خود آنان نسبت داد، حالا یا از باب مجاز عقلى است، و یا آنکه مضاف را چون معلوم بوده حذف کرده، زیرا جمله"من بعد خوفهم"مىفهماند که آن محذوفخوف، و تقدیر"لیبدلن خوفهم"بوده، و یا آنکه از این باب نبوده، بلکه کلمه"امنا"به معناىآمنین بوده که در این صورت معنا این مىشود که: خدا ایشانرا بعد از ترسشان مبدل کرد به ایمنانو به هر حال، مراد از خوف آن ترسى است که مؤمنین صدر اسلام از کفار و منافقینداشتند. و جمله"یعبدوننى لا یشرکون بى شیئا"را اگر بخواهیم با سیاق آیات بهتر وفقدهیم، باید حال از ضمیر در جمله"لیبدلنهم" بگیریم، که معنا چنین مىشود: "خدا ترسایشان را مبدل به امنیت کرد، در حالى که ایشان مرا پرستش کنند، و چیزى شریک منندانند". و اگر در این آیه التفاتى از غیبت"یبدلنهم"به تکلم"مرا عبادت کنند"بکار برده وجمله"یعبدوننى"را با جمله"چیزى را شریک من ندانند"تاکید کرده، و کلمه"شیئا"رانکره آورده، که خود دلالت مىکند بر نفى شریک به طور اطلاق، همه این نکات حکممىکند بر اینکه مراد از عبادت، خداپرستى خالص است، به طورى که هیچ شائبهاى ازشرک - چه شرک جلى و چه شرک خفى - در آن راه نداشته باشد، و خلاصه معنا این مىشودکه خدا مجتمع آنان را مجتمعى ایمن مىسازد، تا در آن جز خدا هیچ چیز دیگرى پرستشنشود، و هیچ ربى غیر از خدا قائل نباشند. و کلمه"ذلک"در جمله"و من کفر بعد ذلک"به طورى که سیاق شهادت مىدهداشاره استبه موعود، بنابر این، مناسبتر آن است که کلمه"کفر"را به معناى کفران، و درمقابل شکر بدانیم، و چنین معنا کنیم که: "و هر کس کفران کند و خدا را شکر نگوید، وبعد از تحقق این وعده عوض شکر با کفر و نفاق و سایر گناهان مهلکه، کفران نعمت کند، چنین کسانى کاملا در فسقند"و فسق هم عبارت است از بیرون شدن از زى بندگى. مفسرین در این آیه شریفه اختلافاتى شدید و زیادى دارند. بعضى (14) گفتهاند: درباره اصحاب رسول خدا(ص)نازل شده، و خداوعدهاى را که به ایشان داد منجز کرد، و زمین را در اختیار ایشان قرار داد، و دین ایشان راتمکین داد، و ترس ایشان را مبدل به امنیت کرد، آرى بعد از در گذشت رسول خدا(ص)در ایام خلفاى راشدین، اسلام را پیش برد، و عزت داد، و در نتیجه آن ترسى کهمسلمین از کفار و منافقین داشتند، از میان برفت. و مراد از استخلاف ایشان استخلاف خلفاى چهارگانه بعد از رسول خدا(ص)، و یا تنها خلفاى سهگانه اول است، و اگر استخلاف را به همه نسبت داده، بااینکه همه مسلمین خلیفه نبودند، و خلافت مختص به سه و یا چهار نفر بود، از قبیل نسبتدادن چیزى است که مخصوص به بعض استبه همه، مثل اینکه مىگویند: بنى فلان کشتهشدند، با اینکه بعضى از آنان کشته شدند. بعضى (15) دیگر گفتهاند که: این آیه شامل عموم امت محمد(ص)مىشود، و مراد از استخلاف امت وى و تمکین دین ایشان و تبدیل خوفشان به امنیت ایناست که زمین را به ایشان ارث داد، آنچنانکه به امتهاى قبل از اسلام ارث داد. و یا مراد استخلاف خلفاى بعد از رسول خدا(ص)، و تمکین اسلام وشکست دادن دشمنان دین مىباشد، که خداى تعالى بعد از رحلت آن جناب وعده خود را وفاکرد، و اسلام و مسلمین را یارى نموده، شهرها و اقطار عالم براى آنان فتح شد. بنابر این دو قول، آیه شریفه از پیشگویىهاى قرآن خواهد بود، چون خبر از امورى دادهکه هنوز در عالم تحقق نیافته، و حتى آن روز امیدش هم نمىرفت. بعضى (16) دیگر گفتهاند: این آیه مربوط به مهدى موعود(ع)است، که اخبارمتواتر از ظهورش خبر داده، و فرموده که: زمین را پر از عدل و داد مىکند همان طور که پر ازظلم و جور شده باشد، و مراد از"الذین آمنوا و عملوا الصالحات"رسول خدا(ص)و ائمه اهل بیت او(ع)است. ولى آنچه از سیاق آیه شریفه به نظر مىرسد صرف نظر از مسامحههایى که چه بسابعضى از مفسرین در تفسیر آیات قرآنى دارند، این است که بدون شک آیه شریفه دربارهبعضى از افراد امت است نه همه امت و نه اشخاص معینى از امت، و این افراد عبارتند ازکسانى که مصداق"الذین آمنوا و عملوا الصالحات"بوده باشند، و آیه نص در این معنا است، و هیچ دلیلى نه در الفاظ آیه و نه از عقل که دلالت کند بر اینکه مقصود از آنان تنها صحابهرسول خدا، و یا خود رسول خدا(ص)و ائمه اهل بیت(ع)مىباشدنیست، و نیز هیچ دلیلى نیستبر اینکه مراد از"الذین"عموم امتبوده، و اگر وعده در آیهمتوجه به طایفه مخصوصى از ایشان شده به خاطر صرف احترام از آنان یا عنایتبیشتر به آنانبوده باشد، زیرا همه این حرفها سخنانى خود ساخته و بى دلیل است. و مراد از استخلاف آنان در زمین نظیر استخلاف نیاکان و امم گذشته این است کهاجتماعى صالح از آنان تشکیل دهد، که زمین را ارث ببرند، آن طور که نیاکان و امم گذشتهصاحبان قوت و شوکت ارث بردند، و این استخلاف قائم به مجتمع صالح ایشان است، نه بهافراد معینى از ایشان، همچنان که در امتهاى قبل از ایشان قائم به مجتمع بود. و اما اینکه مراد از آن، خلافت الهى به معناى ولایت و سلطنت الهى، نظیر سلطنتداوود و سلیمان و یوسف(ع)بوده باشد، بسیار بعید است، چون از قرآن کریم بعیداست که از انبیاء به عبارت"الذین من قبلهم"تعبیر فرماید، و این تعبیر به همین لفظ و یا بهمعناى آن در بیش از پنجاه مورد در قرآن کریم آمده، و در هیچ جا مقصود از آن انبیاى گذشتهنبوده، با اینکه گفتگو درباره انبیاى گذشته در قرآن کریم بسیار آمده، بله در بعضى موارد بهعبارت"رسل من قبلک"یا"رسل من قبلى"یا نظیر اینها با اضافه کلمه قبل به ضمیر راجع بهرسول خدا(ص)آمده است. و مراد از تمکین دین مرضى آنان در زمین - همان طور که گذشت - این است که دینپسندیده ایشان را پاى بر جا بدارد، به طورى که اختلافشان در اصول، و سهلانگارىهایشاندر اجراى احکام، و عمل به فروع آن، دین آنان را متزلزل نسازد، و همواره اجتماعشان از لکه نفاقپاک باشد. و مراد از تبدیل خوفشان به امنیت این است که امنیت و سلام بر مجتمع آنان سایهبیفکند، به طورى که نه از دشمنان داخلى بر دین و دنیاى خود بترسند، و نه از دشمنانخارجى، نه از دشمنى علنى، و نه پنهانى. و اینکه بعضى (17) از مفسرین گفتهاند: "مراد تنها ترس از دشمنان خارجى است، همچنان که همه ترس مسلمانان صدر اول از کفار و مشرکین بود، که مىخواستند نور خدا راخاموش ساخته و دعوت حقه دین را باطل سازند"حرف صحیحى نیست، و دلیلى بر گفتارخود ندارند، چون لفظ آیه مطلق است، و هیچ قرینهاى که مدعاى آنان را اثبات کند در آننیست، علاوه بر این آیه شریفه در مقام امتنان است، و این چه منتى است که خدا بر جامعهاىبگذارد که دشمن خارجى را بر آنان مسلط نکرده، در حالى که داخل آن جامعه را فساد احاطهکرده باشد، و از هر سو بلاهاى گوناگون آن جامعه را تهدید کند، نه امنیتى در جان خود داشتهباشند، و نه در عرض و نه در مال، تنها قدرت حاکمه بر آن اجتماع حریت داشته، و طبقهستمگر در رفاه و پیشرفتباشند؟. و مرادش از اینکه فرمود: "خداى را عبادت مىکنند و چیزى را شریک اونمىگیرند"همان معنایى است که لفظ به طور حقیقتبر آن دلالت کند، و آن عبارت است ازاینکه اخلاص در عبادت عمومیت پیدا کند و بنیان هر کرامتى غیر از کرامت تقوى منهدمگردد. آنچه از همه مطالب بر آمد این شد که خداى سبحان به کسانى که ایمان آورده و عملصالح انجام مىدهند، وعده مىدهد که به زودى جامعهاى برایشان تکوین مىکند که جامعهبه تمام معنا صالح باشد، و از لکه ننگ کفر و نفاق و فسق پاک باشد، زمین را ارث برد و درعقاید افراد آن و اعمالشان جز دین حق، چیزى حاکم نباشد، ایمن زندگى کنند، ترسى ازدشمن داخلى یا خارجى نداشته باشند، از کید نیرنگ بازان، و ظلم ستمگران و زورگویىزورگویان آزاد باشند. و این مجتمع طیب و طاهر با صفاتى که از فضیلت و قداست دارد هرگز تاکنون دردنیا منعقد نشده، و دنیا از روزى که پیامبر(ص)مبعوث به رسالت گشته تاکنون، چنین جامعهاى به خود ندیده، ناگزیر اگر مصداقى پیدا کند، در روزگار مهدى(ع)خواهد بود، چون اخبار متواترى که از رسول خدا(ص)و ائمه اهل بیت(ع)در خصوصیات آن جناب وارد شده از انعقاد چنین جامعهاى خبر مىدهد، البته این درصورتى است که روى سخن در آیه را متوجه مجتمع صالح بدانیم، نه تنها حضرت مهدى(ع). خواهید گفت: طبق این نظریه چه معنا دارد که روى سخن را در زمان نزول آیه به"الذین آمنوا و عملوا الصالحات"کند در حالى که مهدى(ع)آن روز نبود، (نهخودش بود و نه یکى از اهل زمانش). در پاسخ مىگوییم: این سؤال ناشى از این است که پرسش کننده میان خطابهاىفردى با خطابهاى اجتماعى خلط کرده، چون خطاب دو جور ممکن است متوجه اشخاصشود، یکى اینکه اشخاصى را مورد خطابى قرار دهند، بدین جهت که خصوصیات خود آنانمورد نظر است، دیگر اینکه همان اشخاص را مورد خطاب قرار بدهند، اما نه از این جهت کهشخص خود آنان مورد نظر باشد، بلکه از این جهت که جمعیتى هستند داراى صفاتى معین، در صورت اول خطاب از مخاطبین به غیر مخاطبین متوجه نمىشود.و شامل آنها نمىگردد، نهوعدهاش و نه وعیدش و نه هیچ چیز دیگرش، و در قسم دوم اصلا اشخاص دخالتى ندارند، خطاب متوجه دارندگان صفات کذایى است، که در این صورت به دیگران نیز متوجه مىشود. در آیه شریفه خطاب از قبیل خطابهاى دوم است، که بیانش گذشت و اغلبخطابهاى قرآنى که یا مؤمنین را مخاطب کرده، و یا کفار را از این قبیل است، و همچنینخطابهایى که متضمن بدگویى از اهل کتاب و مخصوصا یهود است، از این قبیل است، بهمخاطبین بدگویى مىکند به اینکه نیاکان و اجداد چند پشت قبل ایشان چنین و چنانکردند، و همچنین خطابهاى متوجه به مشرکین که شما بودید که چنین و چنان کردید، بهاینکه اسلاف آنان بودند، نه خود آنان، پس معلوم مىشود که روى سخن با دارندگان فلانصفات زشت است. و مخصوصا از این قبیل است وعدهاى که به یهود داده و فرموده: "فاذا جاء وعد الآخرةلیسوؤا وجوهکم" (18) که وعده داده شدگان تا زمان تحقق آن وعده و پیشگویى زنده نماندند، ودر عین حال روى سخن با یهود عصر نزول است، که شما چنین و چنان مىشوید. و نظیر آن وعده در گفتار ذى القرنین است، که بنا به حکایت قرآن کریم گفت: "فاذا جاء وعد ربى جعله دکاء و کان وعد ربى حقا" (19) . و نیز وعدهاى که به مردم داده که قیامت قیام مىکند و بساط حیات دنیوى به وسیلهنفخه صور بر چیده مىشود، چنانکه فرمود: "ثقلت فى السموات و الارض لا تاتیکم الا بغتة" (20) که مؤمنین صالح را به عنوان اینکه مؤمن و صالحند وعدهاى داده، که اشخاص حاضر در زماننزول آن را ندیدند و مردند، ولى همین که در آخرین روز از روزگار دنیا افرادى صالح و مؤمنشاهد نفخه صور مىشوند، مجوز این شده که این وعده را به همه صالحان مؤمن در همه اعصار، و مخصوصا افراد حاضر در زمان نزول بدهد. پس حق مطلب این است که اگر واقعا بخواهیم حق معناى آیه را به آن بدهیم(و همهتعصبات را کنار بگذاریم)آیه شریفه جز با اجتماعى که به وسیله ظهور مهدى(ع)بهزودى منعقد مىشود قابل انطباق با هیچ مجتمعى نیست. و اما اگر پاى مسامحه و سهل انگارى در تفسیر مفردات و جملات آن راهدهیم، آن وقت ممکن استبگوییم مراد از استخلاف"الذین آمنوا و عملوا الصالحات"استخلاف همه امت است، (نه همان طور که گفتیم دستهاى مخصوص)، آن وقت در جواباینکه همه امت مصداق"الذین آمنوا و عملوا الصالحات"نیستند، بگوییم این از باب تغلیباست، که از آن باب به شمس و قمر مىگوییم: شمسین، (دو آفتاب)یا قمرین(دو ماه)و یاپاسخى نظیر آن بدهیم. و مراد از تمکین دینشان، آن دین که برایشان پسندیده، این بگیریم که آنان را در دنیامعروف به امت اسلام مىکند، و دین اسلام را دین ایشان مىداند، هر چند که هفتاد و سهفرقه شوند، و هر فرقهاى فرق دیگر را کافر بداند، و بعضى خون بعضى دیگر را مباح بشمارد، وعرض و مال او را حلال بداند. و مراد از تبدیل خوف ایشان به امنیت، و اینکه خدا را بپرستند و چیزى را شریک اونگیرند این باشد که خدا اسلام را عزت و شوکت دهد، و بر معظم معموره زمین گسترده کند، در معظم معموره زمین آزادانه نماز و روزه و حج انجام شود، هر چند که از میان خود آنانامنیت رختبر بسته باشد، و حق و حقیقتبا سکنه آنها خدا حافظى کرده باشد. که در این صورت موعود به این وعده امت، و مراد از استخلاف، ایشان عزت و شوکتىاست که بعد از هجرت رسول خدا(ص)و بعد از رحلت آن جناب نصیبمسلمین شد، ولى اگر معنا این باشد باز وجهى نیست که تنها شامل زمان خلفاى راشدینباشد، بلکه بعد از آنان را نیز تا زمان انحطاط خلافت اسلامى شامل مىشود. خوب، این وجهى است که مىتوان براى آیه تصور کرد، و اما تطبیق آیه با دورهخلفاى راشدین و یا سه نفر اول و یا تنها دوره على(ع)هیچ وجهى ندارد.
پىنوشتها:
(1)مىخواهم در زمین خلیفهاى قرار دهم.سوره بقره، آیه 30. (2)ما تو را خلیفهاى در زمین قرار دادیم.سوره ص، آیه 26. (3)سوره نمل، آیه 16. (4)زمین از آن خدا است، به هر کس از بندگانش بخواهد آن را ارث مىدهد، و سر انجام از آنپرهیزگاران است.سوره اعراف، آیه 128. (5)زمین را بندگان صالح من ارث مىبرند.سوره انبیاء، آیه 105. (6)کسانى که کافر شدند به رسولان خود گفتند: به طور مسلم شما را از سر زمین خود بیرونمىکنیم، مگر آنکه به کیش ما برگردید، پس پروردگارشان به ایشان وحى فرستاد که به طور قطعستمکاران را هلاک خواهیم کرد، و بعد از ایشان شما را در زمین سکونتخواهیم داد، این روش ما استنسبتبه کسى که از مقام من بترسد، و از عذاب من بهراسد. سوره ابراهیم، آیه 14. (7)روح المعانى، ج 18، ص 203. (8)اراده کردیم بر کسانى که در زمین به دست کفار ضعیف شدند، منت نهیم، و ایشان راپیشوایان و وارثان نموده، و در زمین مکنت دهیم.سوره قصص، آیات 5 و 6. (9)چنانکه شما را خلیفه بعد از قوم نوح قرار داد.سوره اعراف، آیه 69. (10)چنانکه شما را خلفاى بعد از قوم عاد قرار داد.سوره اعراف، آیه 74. (11)خدا کسى است که شما را خلیفههاى زمین قرار داد.سوره انعام، آیه 165. (12)او کسى است که شما را خلیفههاى زمین قرار داد پس هر کس کفر بورزد کفرش علیه خود اواست.سوره فاطر، آیه 39. (13)در این دین اختلاف نکردند مگر بعد از آنکه معجزات و بیناتى بر صحت و حقانیت آنچه بهسویشان آمد قائم شد.و این به خاطر ستمگرى و سر پیچى از دین بود.سوره بقره، آیه 213. (14)تفسیر کشاف، ج 3، ص 252. (15 و 16)مجمع البیان، ج 7، ص 152. (17)کشاف، ج 3، ص 251. (18)سوره اسراء، آیه 7. (19)پس چون وعده پروردگارم برسد، خدا آن را ویران مىکند، و وعده پروردگار من حق است.سوره کهف، آیه 98. (20)قیامت چه سنگین است در آسمانها و زمین، و به سر وقتشما نمىآید مگر ناگهانى.سورهاعراف، آیه 187. کتاب: ترجمه المیزان، ج 15، ص
علامه طباطبایى
[ جمعه 89/2/10 ] [ 1:7 عصر ] [ محمد جواد محمدی ]
|
آمار واطلاعات
بازدید امروز : 216 بازدید دیروز : 321 کل بازدید : 1689407 کل یادداشتها ها : 828 |